پیامبر روس / لئو تولستوی کیست؟
در روز نهم سپتامبر تقویم ادب به نام شامخ پیامبر داستان و پادشاه ادبیات، لئو تولستوی آراسته شده است.
در سفری کوتاه و هیجانانگیز، به کرانهی ذهن و ژرفای روح لئو تولستوی کبیر برویم.
زندگی با تردید، سهم لئو تولستوی کبیر بوده است. او در میانه تردیدهای رشد یافته، بالاخره پس از نوشتن کتابهای بزرگش چون جَنگ و صُلح، آناکارنینا، قزاقان و …، «مرگ ایوان ایلیچ» را نوشت و بسیاری دیگر را که از او داریم.
اگر بخواهیم زندگی نامه او را در روز تولدش بازگو کنیم تکرار مکررات است؛ بنابراین از شک و ظن این نویسنده با انبوهی از اَفکارش صحبت میکنیم. رومَن رولان درباره کتاب تولستوی میگوید: «تولستوی با همه زشتیاش، صورتش به جنگلی چون اِستپ میماند که در آن گُم میشوی»؛ غیابی که شوپنهاور هم در نامه اش به او میگوید. وقتی درباره ایمانش از شوپنهاور میپرسد، حکایت بدیعیست.
شوپنهاور استاد فلسفه که در تضاد با هِگِل و هم دوره¬ نیچه است.
یکی از حیرتانگیزترین تردیدهای لئو تولستوی بزرگ، نامه نگاریاش با شوپنهاور در بابِ همسرش «آنا»ست. او در نامهاش به شوپنهاور شکایت میکند و از خیانت «آنا» میگوید. شوپنهاور به تولستوی می¬گوید: «تو پیامبر ادبیات روس ، در شخصیت یک مَلاکِ بزرگ هستی، دهقانانِ بسیاری را کتک زدهای؛ خیلی اوقات مَست بودهای؛ فحش دادهای؛ حالا از چه طلبکار هستی؟ تو آدم زشت و خشکی هستی، حالا زنی زیباروی را گرفتهای! فراموش نکن خوشبختی به آسانی دستیافتنی نیست، یافتن آن در درونِ خود دشوار است، و در جایی دیگر وقتی ممکن است که طلبکار نباشی ای پادشاه ادبیات!» بله امیر و سلطان ادبیات، تولستویِ کبیر است. او در پاسخ به نامه¬ زنی که فرزندش از انجام وظایف خشک کلیسایی خودداری کرده است، در نهایت راستگویی می¬گوید: «من نیز چنین هستم» ماکسیم گورگی_، نامزد پنج دوره جایزه نوبل از تولستوی به عنوان «استاد زندگی» یاد می-کند. تولستوی در کتاب «اعتراف من» میگوید که بعد از زندگی با «آنا» تلاش کردم انسانی دانا و راستگو باشم؛ در همین کتاب تولستوی می¬گوید: «می¬خواهید بدانید چگونه از ایمانی خشک و متعصبانه کلیسایی دست کشیدم؟ وقتی بیستوشش سالم بود، یک بار موقع شکار در جایی برای گذراندن شب با برادر بزرگترم که استادِ اخلاقم بود، اسکان کرده بودیم، بنا به عادت همیشگی کودکی، مشغول نیایش شدم. برادر بزرگترم که در شکار همراه او بود روی کاه دراز کشیده بود و به من نگاه میکرد.
هنگامی که نیایشم تمام شد و خواستم بخوابم، گفت: «هنوز این کار را میکنی؟» و خیلی صحبت کرد، من از آن زمان، نیایش و رفتن به کلیسا را رها کردم. اکنون سی سال است که دعا نمیخوانم، در عِشای ربانی شرکت نمیکنم و به کلیسا نمیروم. و این بخاطر آگاهی از عقیده برادرم و پیوستن به او نبود، و به این دلیل نبود که در روح و درون خود تصمیمی نو گرفته بودم، دلیلش تنها حرف برادرم بود که همانند تیری به سنگری آماده ریزش در ذهنم خورده باشد. این حرف فقط اشاره به این است که می¬دانستم ایمانی هست؛ اما از مدتها پیش تنها فضایی خالی و تهی داشتم که فقط با کلمات انباشته میشد؛ کلماتی که مدام تکرار میکردم؛ صلیبهایی که در جریان نمایش کلیسایی میکشیدم و تکریمهایی متملقانه که به جا میآوردم؛ اعمالی که مطلقاً بیمعنا هستند. من با ادراک این بیمعنایی دیگر نمیتوانستم آنی باشم که دیگران میخواستند.
آغاز شکاکیت تولستوی با «کتاب اعترافات» است. در این کتاب کوچک انگار یک جنگِ بدون صلح را با خود دارد؛ تا جایی که او را در گورستان مسیحیان دفن نمی¬کنند. به دستور تزار پالتوی تولستوی را پس از مرگش، در یک صندوق می¬گذراند و قفلی به آن میزنند و به موزه هنرِ ملّی مسکو میبرند. پالتو و محتویات آن سالها مدفون بود. تا انقلاب گورباچفی که درِ صندوق را میگشایند. درون جیب او یک قرآن است. مراجعه من قطعاً در این نوشته¬ سالگرد تولد تولستوی، بررسی سیر ادبی تولستوی است؛ اما تاثیر تردید تا رسیدن به پاسخ در کتابِ «اعتراف من» یک پروسه ایمانی است. تولستوی پدیدآورنده ادبیاتِ «حماسی ایمانی» روس است.
یورگن روله در کتاب «ادبیات و انقلاب» مینویسد: «گورکی در جوانی یک بار به تولستوی گفت: آدمهای فعالی را دوست دارد که آمادهاند از هر راه ممکن_ حتی با پرخاشگری، در برابر بدی ایستادگی کنند. تولستوی بلافاصله گفت: خشونت بزرگترین فساد و تبهکاری است! چطور میخواهید خودتان را از این دوگانگی رها کنید؟ سپس وقتی گورکی به محیط دشمنانهای اشاره کرد که انسان باید بر آن پیروز شود، پیرمرد ساکن یاسنا پالیانا مخالفت کرد و گفت: این حرف با نتایج بسیار خطرناکی پایان میگیرد! شما سوسیالیست بسیار مشکوکی هستید؛ رمانتیک هستید…»، این سخنان نشان میدهد تولستوی چقدر نسبت به رمانتیسیسم مارکسیستی دغدغهمند است.
تولستوی در داستانِ «مرگ ایوان ایلیچ» به طور خاص
دستاورد اندیشهاش را در باب مرگ در قالب داستان بیان کرده است. هایدگر -که در «وجود و زمان» به بحث فلسفی در باب مرگ پرداخته- به «مرگ ایوان ایلیچ تولستوی» اشاره کرده است. به نظر میرسد «مرگ ایوان ایلیچ تولستوی» مقوله مرحلهای از تبیینی بوده است که شرحِ کمال آن در فلسفه¬ «هایدگر» نیز آمده است. توضیح این که «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی بیشک یک گام بلند در پرداختن به مرگ از نقطهنظر دیدگاه انسانی است که بعد در فلسفه «اگزیستانسیالیسم» مورد مطالعه جدی قرار گرفت و در «هایدگر» به کمال رسید. بنابراین مطالعه و مقایسه¬ این دو دیدگاه مفید فایده است. تولستوی در «مرگ ایوان ایلیچ» دو رویکرد به مرگ را نشان داده است: «رویکرد اصیل و رویکرد غیراصیل» رویکردی که «هایدگر» آن را شرح داده و در فلسفه¬ او منجر به توصیف دو نوع زیستن شده است: «زندگی اصیل و زندگی غیراصیل».
مرگ ایوان ایلیچ یکی از مهمترین کتابهای لئو تولستوی نویسنده نامدار روس، به شمار میرود. تولستوی این کتاب را پس از دو اثر برجسته دیگرش، «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» پس از پشت سر گذاشتن یک دوره بیماری روحی خلق نمود. تولستوی «مرگ ایوان ایلیچ را در دوازده بخش نوشته است؛ در بخشهای ابتدایی این داستان به چهل سال ابتدایی، در بخشهای میانی به چند ماه پایانی و در چهار بخش آخر به هفتههای آخر عمر ایوان ایلیچ میپردازد.
«ایوان ایلیچ» داستان یک قاضی عالیرتبه است که به بیماری مبتلا میشود و پس از قطع امید از درمان و پذیرش حقیقت تلخی که پیش روی خود میبیند، میمیرد، در همین رمان مینویسد و میخوانیم: «هریک از آنها به دل میگفت یا چنین حس میکرد: او مرده؛ من که زندهام!» چگونه میتوان مردم ساده را به این کشفِ «خدای درونی» که باید یقین و آرامش به ایشان بدهد، رساند؟ با عشق، با عشقی خالص از وسواس و شهوت. با عشق بخشایشگر به دیگران و به آن مهر ایزدی که کانون زندگی ماست. اگر خدا آن یکتایی است که هرآنچه را هست، دَر بَر میگیرد، درخشش او در ما پیش از هرچیز عشق است که میخواهد همه موجودات را به یگانگی باز برد.
«رومن رولان» -که وظیفه هنر در برابر مردم را از تولستوی آموخته بود و «هنر و مذهب» را دو امر جداییناپذیر میدانست- سعی کرد هنگام خلق آثارش، عقاید مذهبی اش را بیان کند؛ برای نمونه هدفش از نگارش شاهکارش، «ژان کریستُف»، خلق اثری ایمانی بود:
«من نه یک اثر ادبی، بلکه یک اثر «ایمانی» مینویسم. کسی که ایمان دارد، دست به کار میزند؛ بیآنکه غمِ نتیجه را داشته باشد. پیروزی یا شکست چه اهمیتی دارد؟ آنچه وظیفه توست انجام بده!».
ویژگی ها و مفروضات آینده پژوهی
اولین نوع آن «هنر مذهبی» نام دارد که به بیان رابطه بین «خدا و انسانها» میپردازد و در هنرهایی چون ادبیات و گاهی در نقاشی و مجسمه سازی نمایان میشود. تولستوی دومین نوع هنر دینی را «هنر جهان شمول» مینامد که احساسات بشر را بیان میکند. این نوع هنر در هنرهایی چون ادبیات، نقاشی و به ویژه موسیقی نمایان میشود. رومن رولان به واسطه¬ ادبیات -که هنری مذهبی و جهانی است- باورهای مذهبیش را در این اثر بیان کرده است. وی قهرمانش را به صورت هنرمندی تصویر کرده است که به جای ریاکاری و دغلبازی سران کلیسا، از موسیقی به عنوان هنری جهانی، در برانگیختنِ «روح» برای رسیدن به «خدا» بهره میبرد. «ژان کریستف» با اجرای قطعهای از موسیقی قادر است چنان هیجانی در روح انسان برانگیزد که جان آدمی آماده رسیدن به درگاه الهی شود: «منتظر باش، تنها منتظر باش؛ همین دم است که ببینی خورشید شادی زیبا را…! و هرچند که ابلیسان، همه سر به نزاع بردارند، آرام باش و تردید مکن! خدا هیچ وقت عقب نخواهد نشست»
درباره «ژان کریستفِ» رومن رولان خودِ او در همه جا گفته: «اگر جنگ و صلح نبود، «ژان کریستف» هم نوشته نمیشد. اگر تولستوی نبود، رومن رولان هم نبود» اینجاست که تعریف تولستوی شکل میگیرد. تعریف کامل تولستوی را من میتوانم در این جمله خلاصه کنم که از خود من است: «کسی که رنج نکشیده باشد، تربیت نشده است». فرار از کاخ موهوم بورژوازی بهای گزافی دارد. نامداری ادبی به نام تولستوی بورژوازی را رها میکند و در یک «آغازِ تنهایی» به «حکمتِ نو» میرسد و تولستوی دیگری زاده میشود. خُلقِ خوش را دریاب، زیرا بهندرت سراغت میآید!