خیلیها تا به حال از زندان فرار کردهاند؛ از راههایی که اصلا مخ آدم سوت میکشه که چجوری تونستند اجراش کنند. اما در بین این همه فرار، مخصوصا فرارهایی که مردان از زندان کردهاند، بعضی از این فرارها نه تنها مخ آدم سوت میکشه بلکه یک جورایی گوشهای آدم هم سوت میکشه.
پس ببینید و بشنوید. اول بریم به یک فرار بزرگ کلاسیک نگاه کنیم که فیلمش رو هم هالیوود ساخته. The great escape که نقش اولش رو استیو مکویین بازی میکنه میدونید که اردوگاه نگهداری اسرای جنگی از زندان بدتر هست؛ مخصوصا که این اردوگاه دست نازیها باشه.
این داستان هم از یکی از این اردوگاهها در برلین شروع میشه. در دوران جنگ جهانی دوم به این اردوگاه میگفتند سختترین جایی که بشه ازش فرار کرد. تمام نکات ایمنی در این بازداشتگاه استفاده شده بود. حتی توریهایی که اطرافش بود، با وجود این که همه جور سیم خاردار هم داشت سه متر توی زمین دفن شده بود برای این که هیچکس نتونه از زیر سیم توریها فرار کنه.
دور تا دور این بازداشتگاه آلمانیها میکروفنهایی توی زمین کار گذاشته بودند که اگر هرکس ضربهای به زمین بزنه و با بیل یا کلنگ صدایی در بیاد بشنوند و بریزند بگیرند برای این که نشه از زیر ساختمان تونل بزنی و فرار کنی زندانیها یک طبقه بالاتر حضور داشتند و اون طبقه زیری یک سالن بزرگ بود که دورتا دورش نگهبان میذاشتند. یعنی اگر کسی زمین رو سوراخ میکرد میرفت پایین میافتاد جلو نگهبانها. باید بدونید که این داستان در سال 1940 اتفاق افتاده و همچین امنیتی در یک بازداشتگاه در اون سال باور نکردنیه. الان تقریبا عادیه ولی 80 سال پیش خیلی مهم بوده.
اما سه تا خلبان آمریکایی، انگلیسی و استرالیایی باهم همدست شدند و نقشه فرارشون رو طراحی کردند. اونها خیلی با حوصله و پشتکار شروع به کار کردند ستونهایی که زیر ساختمان زندان قرار داشت بتنی بود و تقریبا ضخیم. اونها درست در بغل ستون شروع میکنند کف زیر پاشون رو خراب کردن و سوراخ میکنند، میرسند به طبقۀ پایین اون ستون اجازه نمیده که نگهبانها ببیننشون. همونجا از سوراخی که کندند پیاده میشند و دوباره زمین رو سوراخ میکنند میرند پایین.
با حوصله، کلنگ و بیلشون قاشق چنگال بوده موقعی که کار نمیکردند یک بخاری رو میگذاشتند روی سوراخ و نگهبانهایی ک میآمدند متوجه نمیشدند برای این که از میکروفنهایی که تو زمینه عبور کنند ده متر میرند پایین بعد افقی شروع میکنند حرکت کردن اونها میخواستند هم میکروفنها رو رد کنند هم سیم توری که سه متر تو زمین بود.
حساب کردند اونها با قاشق چنگال صد تن خاک رو آوردند بیرون. چجوری آوردند بیرون؟ خورد خورد تو جوراباشون وقتی میآمدند بیرون هوا خوری هرکدوم دو تا جوراب خاک رو پخش میکردند توی محوطه. این سه تا چون باسواد بودند و مهندس بودند برای خودشون سیمکشی هم کرده بودند و یک لامپ کشیده بودند اون زیر توی تونل.
24 مارس 1944 آخرین روزی هست که اونا باید زمین رو میکندند چون دیگه باید از زمین خارج میشدند. اما اونها تنهایی نرفتند به بقیۀ اسیرها هم اعلام کردند، هرکس میخواد دنبال اونها بیاد 12 نفر راه میافتند و همه موفق به فرار میشند فرداش متوجه میشند، بله کلی از زندانی ها فرار کردند. اما فکر نکنید همون دوازده نفر با این سه نفر چون خیلی از زندانیهای دیگه بعد از این که اینها رفتند تصمیم گرفتند که اینها هم برند و تعداد زیادی از زندانیها وارد تونل میشند که در مجموع 76 نفر اون روز فرار میکنند اما گشتهای آلمانی همه جا آماده باش شدند که اینها را دستگیر کنند که موفق شدند 73 نفر رو دستگیر کنند.
فقط سه نفر موفق به فرار میشند ولی فکر نکنید اون سه تا خلبانان بودند؛ اونها رو دستگیر کردند سه نفر از بقیه بودند. دوتا از اونها نروژی بودند که مخفیانه وارد کشتی میشند و میرند سوئد، اون یکی هم هلندی بوده که میره زیر قطار پنهان میشه و از اونجا دور میشه بقیه راه رو هم پیاده طی میکنه و خودش رو میرسونه به جبل الطارق.
پیشنهاد مطلب: مطالعه کتاب بهجای حکم زندان یک جوان
این سه نفر ک موفق به فرار شدند عمرشون به دنیا بود چون اون سه تا خلبان رو با هفتاد نفر بقیه همه رو اعدام کردند و گفتند این باید عبرتی بشه برای زندانیهای دیگه. خب حالا بیاییم پنجاه شصت سال جلوتر بریم به تگزاس آمریکا و در سال 2000. یک زندانی در تگزاس وجود داره به نام john b connally در 13 دسامبر سال 2000 هفت تا از زندانیها داشتند کف زمین رو تمیز میکردند؛ البته تحت نظر نگهبانها. موقع نهار شد نگهبان گفت تعطیل کنیم بریم نهار، زندانیها گفتند بزار کارمون رو تموم کنیم.
شما برید ما میآییم وقتی آخرین نگهبان برگشت که بره طرف نهار خوری با پتک زدند تو سرش و بیهوشش کردند لباسهاش رو درمیآرند و میبرندش تو اتاق برق. لباسهاش رو که احتیاج نداشتند ولی کلید بیسیمهایی که داشته رو میخواستند.
گاردها میرند غذاشون رو میخورند ولی دونه دونه برمیگردند پایین هر کدومشون که وارد سالن پایین میشد با یه ضربه بیهوش میشد و لباسهاش رو درمیآوردند میبردند تو اتاق برق. با چهار پنج تا نگهبان این کار رو کردند و همه چیزشون رو هم گرفتند. این هفت نفر دقیقا میدونستند این نگهبانان چطوری با بیسیمهاشون حرف میزنند و چی میگوند.
همونها رو تقلید کردند به طوری که هیچکس بهشون مشکوک نشد. یک دسته کلید دستشون بود که میتونستند وارد رخت کن لباسها هم بشند؛ جایی که لباسهای عادی تعمیرکارهای زندان توش بود. اونها رو میپوشند و میشند مثل مکانیک و تعمیرکار. خیلی راحت میرند تو اتاق کنترل جایی که همه درها رو میتونی با کنترل الکتریکی باز و بسته کنی و جایی که گاو صندوق هست و تمام سوئیچ ماشینها اونجا است اونها سوئیچ یکی از ونهای زندان رو برمیدارند و تمام درها رو باز میکنند و میزنند بیرون.
همه چی به خوبی پیش رفته بود جز اون چکشی که زدند تو سر اون نگهبان. زیادی محکم زده بودند چون اون از دنیا رفت. این هفت نفر خیلی از کارشون خوشحال بودند اما پلیس سرتا سر تگزاس برای دستگیری اونها آماده باش کردند و شدت این عملیات هم بیشتر برای این بود که یک نفر رو کشته بودند شش نفر از فراریها رو پیدا کردند. اون یکی رو هم به این دلیل پیدا نکردند که خودکشی کرده بود.
اون شش نفر به خاطر قتل یک مامور به اعدام محکوم شدند. این دوتا فرار در نظر خیلیها دیوانه کننده میاد. چون میگوند موفقیت در این فرارها تقریبا غیرممکنه و به عقل جور درنمیاد. البته فقط این دو فرار عجیب نیستند یک فرار عجیب دیگه هم وجود داره که سه نفر از زندان آلکاتراس فرار میکنند.
زندانی که میگفتند هیچکس نمیتونه فرار کنه.