آبراهام مزلو عشق را چگونه توصیف می کند؟!
آبراهام مزلو دو گونه عشق را توصیف می کند که با این دو نوع انگیزه همساز و هماهنگ است: «کاستی» و «رشد». «کاستی مدار» «خودخواهانه» یا «عشق – نیاز است، در حالی که «هستی مدار» (آن که بر پایه هستی و موجودیت دیگری بنا می شود)، «عاری از نیاز» یا «عشق عاری از خودخواهی» است.
«عشق هستی مدار» تملک گرا نیست و بیش از آنکه ناشی از نیاز باشد، حاصل تحسین و ستایش است، تجربه ای غنی تر، والاتر و ارزشمندتر از «عشق کاستی مدار» است. «عشق کاستی مدار» را می توان ارضا کرد، در حالیکه مفهوم ارضا برای «هستی مدار» هیچ کاربردی ندارد. «عشق هستی مدار» کمترین میزان اضطراب-کینه را در خود جای می دهد.
عاشقان هستی مدار، مستقل ترند، خودمختاری بیشتری دارند، کمتر حسود یا تهدید کننده اند، کمتر نیازمندند، ابراز علاقه در آنان کمتر است، ولی همزمان بیشتر مشتاقند به طرف مقابل خود در جهت خود شکوفایی یاری رسانند، از پیروزی های آن دیگری بیشتر احساس غرور می کنند، نوع دوست، گشاده دست و پرورنده اند. عشق هستی مدار در معنایی عمیق جفت را می آفریند، امکان خود باروری را فراهم می کند، احساس سزاوار عشق بودن را پدید می آورد و این هردو، رشد مداوم و پیوسته را تسریع می کند.
پیشنهاد: 2 عنصر مهم در جدا کردن مرز بین علم و شبهعلم/ضرورت ارزیابی صلاحیتهای علمی و شخصیتی روانشناسان
آبراهام مزلو در اول آوریل ۱۹۰۸ در محلهای فقیرنشین در بروکلین، ایالت نیویورک، به دنیا آمد. پدرش ساموئل، یک یهودی روس بود. وقتی ساموئل مزلو، از کیاِف در اوکراین، به آمریکا رسید، چیز زیادی با خود نیاورد بهجز توانایی حرف زدن به زبانهای روسی و یِدیشی. یدیشی نوعی زبان مخصوص یهودیان اروپایی است که با عبری تفاوت دارد. ساموئل یک چلیک ساز (پیت ساز) بود که بعد از توقفی کوتاه در فیلادلفیا، به خانهٔ اقوامش در نیویورک رفت و با آنها زندگی کرد. در آنجا بود که به دخترعموی خود، رُز، در کیاِف نامه نوشت و از او خواست تا به آمریکا آمده و با او ازدواج کند. دخترعمویش این کار را کرد، و آبراهام کوچک اولین فرزند از هفت فرزند آنها بود. خانوادهٔ آنها بسیار «خانه به دوش» بود. یعنی، هر چه کار و بار پدرش به کُندی بهتر میشد، آنها قادر میشدند از آپارتمانهایی بدون آب گرم و بدون شوفاژ به خانههایی اندکی بهتر بروند. تعداد این اسباب کشیها بسیار زیاد بود.